حکیم نزاری:ترا خود نیست راه و رسمِ یاری که یاران را معطّل می گذاری
❈۱❈
ترا خود نیست راه و رسمِ یاری
که یاران را معطّل می گذاری
چرا بر هیچ بی دل رحمتی نیست
چه دل داری مگر خود دل نداری
❈۲❈
قدم سهل است بر دنیا نهادن
اگر با ما به یاری سر درآری
چنانم در میانِ جان نشستی
که پندارم همه شب در کناری
❈۳❈
به زور و زر ندارم با تو دستی
مگر دستی برآرم هم به زاری
بدان ای دوست قدرِ دوست امروز
چنین منگر عزیزان را به خواری
❈۴❈
چه سود آن گه که یاد آری به حسرت
که افسوس از تو ای مسکین نزاری
کامنت ها