حکیم نزاری:بگذر ای باد بر اطرافِ قهستان سحری زود باز آر به شروان و شماخی خبری
❈۱❈
بگذر ای باد بر اطرافِ قهستان سحری
زود باز آر به شروان و شماخی خبری
خاطری نیک به احوالِ کسی ملتفت است
که چو او نیست در آفاق به خوبی دگری
❈۲❈
گر بدان سرو رسی گو به چمن پست شدم
به لگد کوب و تو ناکرده به سویم گذری
رویِ شیرین نفسی بی مگسی نادیده
می زنم زار چو فرهاد سری بر کمری
❈۳❈
رازِ سربسته ی لیلی به کسی نگشاید
هم چو مجنون شده ام در همه عالم سمری
کیست کز دفترِ ما یاد ندارد ورقی
کیست کز قصّه ی ما یاد ندارد قدری
❈۴❈
من اگر سر برود بر سرِ پیمان توام
لیکن از عهدِ تو باید که ببینم اثری
نفسی بیش نمانده ست به همّت مددی
صبر ازین بیش ندارم به عنایت نظری
❈۵❈
هم چو سوزن شدم از صبر نه آخر مثل است
هم به جایی کَشَد این رشته به تدریج سری
بارها هر چه به غربت ز سفر توبه کنم
به علی رغم برآید ز زمینم سفری
❈۶❈
گر نزاری به قهستان رسد از شروان باز
چه مبارک سفری باشد و میمون حضری
باز نادیدنِ اصحاب و به حسرت رفتن
سخت کاری ست دگر هیچ ندارد خطری
کامنت ها