حکیم نزاری:گر امشبم چو دوش به سر باز بگذری لطف است و دل نوازی و مملوک پروری
❈۱❈
گر امشبم چو دوش به سر باز بگذری
لطف است و دل نوازی و مملوک پروری
در شیشه دیده اند گروهی شنیده ام
من دیده ام ولیکن در خواب خوش پری
❈۲❈
چون آفتاب از عظمت بر فلک رویم
گر چون همای بر سرِ ما سایه گستری
بر حلقه های زلفت وقف است سرکشی
بر گوشه های چشمت ختم است دل بری
❈۳❈
گر زیرِ خاک باشم وگر خاک زیرِ پای
من خاکِ آن زمین که بر آن خاک بگذری
بر آستان نشسته و دل در تو بسته ام
باشد که هم به ما ز سرِ لطف بنگری
❈۴❈
ما راستانِ کوی توایم از عدو چه باک
با سرو کس غلو نکند راست منظری
ما ز ابتدایِ کون محّبِ تو بوده ایم
اسرارِ آن سری نتوان داشت سرسری
❈۵❈
فریاد ما نمی رسی و ره نمی دهی
آری کجا بریم ز دست تو داوری
در راه بس که دیده به رویم فرو گریست
آبم به زیرِ پای روان شد کَری کَری
❈۶❈
از آب گیرِ دیده نشد مردمک برون
هر چند جهد کرد بسی در شناوری
خوابم نمی برد که کند بر مریضِ عشق
گاهی بلا لحافی و گه درد بستری
❈۷❈
ماییم و جرعه ای و جفایِ همه جهان
ای یارِ غم گسار بخور غم چه می خوری
گویند خونِ رز به ستم جز تو کس نریخت
آری نزاریا مگر این پی برون بری
کامنت ها