حکیم نزاری:هیچت افتد که به ما بر گذری وز سرِ لطف به ما در نگری
❈۱❈
هیچت افتد که به ما بر گذری
وز سرِ لطف به ما در نگری
می توانی که دلم دریابی
بهترک زین غم کارم بخوری
❈۲❈
چند خاموش توان بود و حمول
هم شناعت مگر از حد ببری
دادِ مظلوم بده ظلم مکن
تا نگویند که بی داد گری
❈۳❈
رویِ آنم که ببخشایی نیست
هر زمان بر سرِ رایِ دگری
دردلی حاضر و در جان ساکن
ای که نزدیکی و دور از نظری
❈۴❈
مستم آری چه کنم معذورم
گر خطایی رود از بی خبری
بی دلم بی دل و مشکل باشد
آفت بی دلی و منتظری
❈۵❈
بیش مخروش نزاری از دل
که تو خود جان به سلامت نبری
کامنت ها