حکیم نزاری:از دلم هیچ خبر نیست ندانم که کجاست هر کجا هست چه آید ز چنان دل که مراست
❈۱❈
از دلم هیچ خبر نیست ندانم که کجاست
هر کجا هست چه آید ز چنان دل که مراست
در خمِ زلفِ بتی مانده باشد محبوس
هم مگر بادِ صبا زو خبری آرد راست
❈۲❈
اعتمادی نبود بر دلِ هر جاییِ من
راست گویم که دل غافلِ نا پا برجاست
گر به انصاف رود داوریِ دیده و دل
گنه دیدهء شوخ است که دل قیدِ بلاست
❈۳❈
این دگر هست که مشّاطهء فطرت ز ازل
نقشِ هر جنس به تقدیر چنان کرد که خواست
گر نمیخواست که مجنون شود آشفتهء عشق
رویِ لیلی ز پی فتنه چرا میآراست
❈۴❈
من خود از دستِ رقیبان شدهام دیوانه
عاقلی کو که نه از عشق سرش پر سوداست
هر کجا بر سرِ کویی بنشستم عمدا
رستخیز آمد و طوفانِ ملامت برخاست
❈۵❈
زاریی دارد و فریاد رسی میطلبد
بر نزاری چه ملامت که رقیبش به قفاست
کامنت ها