حکیم نزاری:گر ز شیرینلبی کنم شوری گو سلیمان عَفُو کن از موری
❈۱❈
گر ز شیرینلبی کنم شوری
گو سلیمان عَفُو کن از موری
فرشِ سلطان عجب نباشد اگر
عار دارد ز دامنِ عوری
❈۲❈
این که گویند دوست دوست مدار
نتوان کرد بر کسی زوری
چه کم از حسن اگر دمی بنشست
یوسفی در برابرِ کوری
❈۳❈
کی کند شکر شکّرِ شیرین
ناچشنده ز بینمک شوری
عاقبت پیلتن نجست از گور
گرچه تنها همی زدی گوری
❈۴❈
باز میگو نزاریا که خوش است
گر ز شیرین لبی کنم شوری
کامنت ها