حکیم نزاری:اگر چه سوختهام در بلای عشق بسی به عمر خود دل ازین سان ندادهام به کسی
❈۱❈
اگر چه سوختهام در بلای عشق بسی
به عمر خود دل ازین سان ندادهام به کسی
چه جان بکندم تا گوهری بدست آرم
که خاطرم متعلّق نمیشود به خسی
❈۲❈
نهان ز خلق نیارم به هیچ کوی گذشت
چنان که گویی بر پای بستهام جرسی
مرا ملامت مردم درین بلا انداخت
که از ملامت مردم بترشدم به بسی
❈۳❈
گرم به تیغ زنند از شکر نپرهیزم
درین روش نتوان بود کمتر از مگسی
خطا چه گونه توان رفت، در طریقت عشق
به روز محتسبی ناظر و به شب عسسی
❈۴❈
در آن وجود که سلطان عشق منزل کرد
مجال نیست که در سر بماندش هوسی
به زور و زر که ندارم چه چاره خواهد رفت
مگر به زاری وزین بیش نیست دسترسی
❈۵❈
نزاریا به جفا دل بنه که نتوان رفت
به خشم از آن که میسر نمیشود نفسی
کامنت ها