حکیم نزاری:حرام بر من اگر بی تو می زنم نفسی و گر ز چشم پر آبم نمی رود ارسی
❈۱❈
حرام بر من اگر بی تو می زنم نفسی
و گر ز چشم پر آبم نمی رود ارسی
مرا هوس به سر کوی تست جان دادن
تو را چه سر که نه در هر سری بود هوسی
❈۲❈
تو هم چو روحی و من همچو قالب بی جان
بمانده بی تو و جز با تو نیستم نفسی
زچارچوب طبیعت خلاص می خواهم
چو من که دید گرفتار بلبل قفسی
❈۳❈
مرا به شیفتگی سرزنش مکن یارا
که هیچ گونه ندارم به صبر دسترسی
اگر شکیب ندارم شکست مکنید
چگونه صبر کند بر فراق دوست کسی
❈۴❈
نزاریا اگرت سر ز دست دل برود
در این قدم به سر افتاده اند چون تو بسی
کامنت ها