حکیم نزاری:مرا با دوست می افتد به هر وقتی و هر حالی ملاقاتی نمی گویم به هر ماهی و هر سالی
❈۱❈
مرا با دوست می افتد به هر وقتی و هر حالی
ملاقاتی نمی گویم به هر ماهی و هر سالی
نظر بر هر چه اندازم جمال دوست می بینم
خیالش پیش چشم من بر استد هم چو تمثالی
❈۲❈
کسی را دوست می دارم که گر مشاطه حسنش
به رویش برکشد نیلی ز غیرت می شوم نالی
به سر بر می رود دودم ز آتش خانه ی سینه
گر از دفع رقیبانش فتد در وعده اهمالی
❈۳❈
بیا ای ساقی و ساغر دمادم بر کف من نه
پیاپی ده ز پیمانی نیی کم تر ز کیّالی
شراب و شاهدم باید که باشد دایم آماده
جز اینم در همه عالم به گردن نیست اغلالی
❈۴❈
مبین گو معترض ما رو به چشم کثرت و ذلت
که در مضمون هر نقصان بود پوشیده اکمالی
کجا کون و مکان گنجد درون سینه ی آن کس
که باشد در دل تنگش ز مهر دوست مثقالی
❈۵❈
فدای دوست باید شد به رغبت همچو عیاران
نباید گشت گرد سر ز هر سو هم چو محتالی
ز جان بازان وفا جویند نه از هر تن آسایی
که بار عشق بردن را بباید جست حمّالی
❈۶❈
به پای هر هوسناکی به پایان کی شود این ره
ز دستان داستان آید نه از دستان هر زالی
بباید روزگاری تا پدید آید به دوران ها
مثال لیلی و مجنون سلامانی و ابسالی
❈۷❈
ملامت گوی را گفتم چه میخواهی نزاری را
نزاری می کشد باری نیازی می کند لالی
چو مرغی در قفس تا کی بود دل مرده و غم گین
بهل تا آشیان گیرد برافشاند پر و بالی
کامنت ها