حکیم نزاری:شدستم ناگهان در وجد و حالی خراب از غمزه ی مست غزالی
❈۱❈
شدستم ناگهان در وجد و حالی
خراب از غمزه ی مست غزالی
نمی یارم به گفتن کز کجا ، کیست
که باشد با که دارد اتصالی
❈۲❈
اگر از من بپرسی خضر وقتی
و گر باور کنی آب زلالی
رخی چون های مه بالای سروی
کشیده شین شب بر روز دالی
❈۳❈
دو جادو بر قمر هر یک سهیلی
دو ابرو بر زبر هر یک هلالی
به شاخ عشق بر زیبا تذروی
به باغ حسن در چابک نهالی
❈۴❈
ستیز عقل را معجون عشقی
غذای روح را باد شمالی
جهان حسن را لیلی صفاتی
دیار مصر را یوسف جمالی
❈۵❈
نگاری ماه رویی،سرو قدی
بتی ، سیمین بری مشکینه خالی
به هجرانش گرفتارم ولیکن
نمی دانم شود حاصل وصالی
❈۶❈
یکی می بایدم کز جانب من
کند از غمزه ی مستش سوالی
که چندین خون همی ریزی نترسی
که روزی دامنت گیرد وبالی
❈۷❈
ملولم بی تو از جان گرامی
مبادا کز منت باشد ملالی
شبی گر با خیالت در بر آرم
مبادا هرگز آن شب را زوالی
❈۸❈
نمی گویم و لیکن شد نزاری
به زاری از غمت همچو خیالی
همین جانی به جانان واسپردن
چه باشد غایت آشفته حالی
❈۹❈
مگر ناگه در آغوش من آیی
همین دارم امید از حق تعالی
کامنت ها