حکیم نزاری:ما را نبود قاعده ی جنگ و جدالی اما بود امید به صلحی و وصالی
❈۱❈
ما را نبود قاعده ی جنگ و جدالی
اما بود امید به صلحی و وصالی
با تو نتوانم که به روی تو برآیم
گر بر منت از وجه عتاب است خیالی
❈۲❈
اما به شفاعت ز سر عجز توانم
گفتن که ببخش ار به قبول است مجالی
هم بی بر و باری نبود عاقبت الامر
در باغ جهان هر که بر آورد نهالی
❈۳❈
ما را بر تو گر نبود بار عجب نیست
باز از بر تو در خور ما هست محالی
از دور به نظاره توان کرد نگاهی
و ز طرف تتق جلوه توان داد جمالی
❈۴❈
در ساغر اخلاص به خلوت گه عشاق
ما را بده از کوثر خم خانه زلالی
از روی خیال تو به سیری نکنم میل
این باشد اگر باشدم از غیر ملالی
❈۵❈
از دنیی و از عاقبتم با تو گریز است
عشق است کز او نیست به سر در همه حالی
در مرتبه ی عاشق و عاقل ز نزاری
کردند گروهی ز سر دست سوالی
❈۶❈
گفت این مثل خضر و کلیم است معین
زین بیش به این نکته نیفزود مقالی
کامنت ها