حکیم نزاری:هر چه در پیشانیم آویخت می وز ترشح در کنارم ریخت خوی
❈۱❈
هر چه در پیشانیم آویخت می
وز ترشح در کنارم ریخت خوی
آن زمان دفع خمارم می کند
می که بادا آفرین بر جان وی
❈۲❈
چون خمارم بشکند در چشم من
هر دو یکسان می نماید نور و فی
گرد پای خمر خواهم کرد دور
هم چو گرد قطب دوران جدی
❈۳❈
زاهدان بر خم بگشتندی ولی
نیست شان اصلی به حکم کل شی
خنب بر جان چشمه ی حیوان ماست
نی خضر از چشمه شد جاوید حی
❈۴❈
از سفال کهنه صد اسرار غیب
با تو بنمایم چو سر جام می
با خرد گفتم بگویم سر جام
بانگ بر من زد چه خواهی گفت هی
❈۵❈
هر که پیدا کرد اسرار نهان
بس پشیمانی که پیش آمد ز پی
می خور ای بابا می و انده مخور
تا کند طومار ننگ و نام طی
❈۶❈
گر کنی باری به درد تیره کن
باده ی صافی دریغ آید به قی
دیر شد تا شد نزاری مست عشق
هیچ میدانی که از کی تا به کی
❈۷❈
ور نمی دانی بگویم ز آن زمانک
داده اند از بدو کن جامی به وی
کامنت ها