حکیم نزاری:خوش نبود صبح دم شاهد و صحرا و می طوف و تماشا و عیش چنگ و دف و نای و نی
❈۱❈
خوش نبود صبح دم شاهد و صحرا و می
طوف و تماشا و عیش چنگ و دف و نای و نی
گر متعصّب ترا عیب و ملامت کند
هرزه مکن استماع گو چه حدیث است هی
❈۲❈
حّقِ تو باطل بود خیرِ تو شَرَ هم چنانک
جمع نگشته ست ضدّ رُشد نبوده ست غَی
در کفنِ خویش خُسب از لحدِ ما مگوی
چیست اِلی اَصِله خوانده نه ای کُلُّ شَی
❈۳❈
قسمت هر کس جدا طالعِ هر کس دگر
این سجل از بدو کرد کاتبِ ابداع طی
کرد کلیم آرزو چشمه ی خضر و نشد
پس روِ او لاجرم دور فکندش ز پی
❈۴❈
باز سکندر طمع کرد و به ظلمات شد
تا مگر او نیز هم گردد جاوید حَی
معنیِ آبِ حیات هر دو ندانسته اند
گویی نشنوده اند معجزه ی جامِ کی
❈۵❈
مایه ی هر زندگی واسطه ای دیگرست
روحِ نباتی و ماء جامِ نزاری و می
کامنت ها