حکیم نزاری:هر که را دادند از آن خمخانه می دستِ هشیاری بشوی از کارِ وی
❈۱❈
هر که را دادند از آن خمخانه می
دستِ هشیاری بشوی از کارِ وی
توبه ی ما خواه محکم خواه سست
تا چه خواهی کرد ازین افسانه هی
❈۲❈
تا نیاید بیش بر دنبالِ ما
عقل بی تمییز را کریم پی
کُلُّ شَی ءٍ هالِک اِلّا وَجهَهُ
وجهِ دیگر کو کدامین کلّ شی
❈۳❈
وعدۀ طیّ سما بر ما گذشت
این سجل را نیز هم کردیم طی
عقل و نفس و جان و جسم و دین و دل
فوق و تحت و یمن و یسر و نور و فی
❈۴❈
راست می خواهی حجاب اند این همه
قیس از خود رفت بیرون نی ز حی
راست باش و راست رو اینک صراط
آخر ای بابا قیامت کو و کی
❈۵❈
خویشتن بین باز مانده ست از سلوک
گم هم از گامِ نخستین کرد پی
چون نزاری جرعه نوش خضر باش
تا بدانی چیست میّت کیست حی
❈۶❈
مردِ این معنی نه ای دعوی مکن
ور دوا خواهی مپیچان سر ز کی
کامنت ها