حکیم نزاری:مرا با تو ای یار سریست جانی نداند کسِ دیگر الا تو دانی
❈۱❈
مرا با تو ای یار سریست جانی
نداند کسِ دیگر الا تو دانی
به بویِ توام زنده الحمدالله
همین است سرمایه ی زندگانی
❈۲❈
ز مبدایِ فطرت گرفتهست با تو
روانم چنین الفت جاودانی
عجب آن که نادیدهای هم چو دیده
عجب تر که دوری و پیوندِ جانی
❈۳❈
یقینم که جایِ دگر دیده ام من
به هر جایِ دیگر که بینم همانی
به چشمی که صاحب نظر دیده باشد
نگنجد زمانی نبیند مکانی
❈۴❈
ز دستِ ملامتگرانِ منافق
نظر با تو دارم ولیکن نهانی
نه از بیمِ جان میکنم این تقیه
که این جا نشانیست در بی نشانی
❈۵❈
به قصابگاهِ قصاصِ محبت
سر و تن متاعی بود رایگانی
ولیکن نخواهم که هر کس بداند
که دادی به من مکنتِ گنج بانی
❈۶❈
به بحری درافکند ملاحِ عشقم
که در جنبِ آن هست اخضر چو خانی
نزاریِ زار آخر از قلزمِ عشق
کجا بر سر آید بدین ناتوانی
❈۷❈
به بازوی او نیست تسکینِ طوفان
مگر زین محیطش به ساحل رسانی
کامنت ها