حکیم نزاری:دلا گر قدرِ این دولت بدانی دو دولت را دگر دولت نخوانی
❈۱❈
دلا گر قدرِ این دولت بدانی
دو دولت را دگر دولت نخوانی
ندانستی که قدرِ دوستی چیست
دریغا فوت کردی زندگانی
❈۲❈
نمازی نیست رویی در دو قبله
نبودی یک جهت با یار جانی
مُعوَّل نیست بر پروردنِ نفس
که از گرگان نمیآید شبانی
❈۳❈
ز دردِ این پشیمانی گرفتم
نزاری ناله بر گردون رسانی
چه سود اکنون که از پیمان بگشتی
پریشان کردی ایامِ جوانی
❈۴❈
مرا پیرانهسر کردی گرفتار
بدین بیچارگی و ناتوانی
به هر جانب که رفتی هر زمانم
بلایی دیگر آری ارمغانی
❈۵❈
بیا باری کنون دریاب خود را
سبک بر هم زن اسباب گرانی
موحد وار از کثرت برون آی
که در گردابِ دورِ امتحانی
❈۶❈
اگر دریافتی امروز خود را
وگرنه همچنین مشرک بمانی
نزاری گر ندانی قدر امروز
بسی یاد آوری کرد از جوانی
❈۷❈
به سربر ، دستِ حسرت باز میگوی
دریغا روزگار مهربانی
کامنت ها