حکیم نزاری:چو تازه کرد جهان نوبهار و رفت خزانی تهیست دستم ساقی بیار باده که جانی
❈۱❈
چو تازه کرد جهان نوبهار و رفت خزانی
تهیست دستم ساقی بیار باده که جانی
وگر چو دستِ من است ای پسر تهی شده مشکت
دو اسبه از پیِ می شاید ار الاغ دوانی
❈۲❈
چه گونه فوت توان کرد خاصه موسمِ گلها
دمی که نه به لبِ کشت زار و آبِ روانی
شراب و سبزه و آب روان و شاهد و مطرب
همین ست مایه و اسباب و دستگاه جهانی
❈۳❈
نبینی ای پسر اندر جهان فانی چیزی
نه خوشتر از دل بیغم نه خوبتر ز جوانی
نشاط و عیش کنم روز کاختیار تو داری
چو اختیار ز دستت برفت خود نتوانی
❈۴❈
در آن نفس نرسی کز تو شادمانه برآید
اگر توقف اندیشهای به کار رسانی
غم جهان مخور و باده خور که آن به تو ماند
به عیش میگذران تا در اندهان بنمانی
❈۵❈
چو بر تو میگذرد عمر اگر خوشی و اگر نه
بکوش تا همه عمرت به خوش دلی گذرانی
غنیمت است جوانی بیا و خوش دریابش
چه سود از آن که به سر چون رسید قدر بدانی
❈۶❈
به نقد دامنِام روز گیر فردا کس
نشان بهره ندیده است و آن بَسَت به نشانی
نهان بباش نزاری به خویشتن که چنان به
که در نهان تو پیداست رازهای نهانی
کامنت ها