حکیم نزاری:وداع کردم و رفتم به صد پریشانی ز دوستان و وداع آه ازین پشیمانی
❈۱❈
وداع کردم و رفتم به صد پریشانی
ز دوستان و وداع آه ازین پشیمانی
فراقِ همنفس الحق عظیم دشوارست
وداع جان نکند هیچ تن به آسانی
❈۲❈
اگرچه جان پرِ جان است و دل برابر دل
به حکمِ جاذبهی اتصال روحانی
ولی چو میلِ محبت به یکدگر دارند
همی کنند تقاضا نفوس انسانی
❈۳❈
نصیبهایست ز بدو وصول هر کس را
به حدِّ مرتبهی خود ز حظِّ جسمانی
اگر مطالبهای میکند ملامت نیست
نه کشتنیست بدین امتحان نه زندانی
❈۴❈
عذابِ روزِ قیامت شب مفارقتِ است
چه دیگرست همین رستخیز طوفانی
ز دست ما چو زمام مراد بیرون شد
به سر بریم به دشواری و به آسانی
❈۵❈
اگر زمین و زمان بر هم افکند زلزال
تغیّری نپذیرد محبتِ جانی
صبا بگوی به آرامِ جان من که مکن
خلافِ عهدِ نزاری دگر تو میدانی
❈۶❈
رکابوار کند پای مالِ ایّامم
اگر عنان عنایت ز ما بگردانی
کامنت ها