حکیم نزاری:هَلاک میکندم غصه ی پشیمانی به دست خود که کند با خود این به نادانی
❈۱❈
هَلاک میکندم غصه ی پشیمانی
به دست خود که کند با خود این به نادانی
به محنتی شدهام مبتلا که رویی نیست
ره خلاص به دشواری و به آسانی
❈۲❈
بلی سزای من این است و پیش ازین که فلک
به هر چه کرد و کند نیز هستم ارزانی
به پایْ مردیِ صبر آن چه بر سرم بگذشت
ز کافران نپسندند در مسلمانی
❈۳❈
بسوختم منشین ساقیا بزن آبی
بر آتشِ جگرم تا دمیش بنشانی
بیار باده به یاد کسی که روشن کرد
سوادِ چشمِ دلم ز آن جبینِ نورانی
❈۴❈
شبی خیالِ جمالش درآمد از در و گفت
تویی که صبر برون میبری به پیشانی
کمندِ زلفش اگر دیدهای عجب که چنین
به صبر غرّه نبودی درین پریشانی
❈۵❈
به یک نفس ببرم تا قصاص گاهِ عتاب
کشان کشانت چون خونیانِ زندانی
همان دو چشم نزاری که سحر میکردند
به غمزه از پی آشفتگی و فتّانی
❈۶❈
به یک اشارت از هر چه در جهان صبرست
برآورند فضولی مکن که نتوانی
کامنت ها