حکیم نزاری:به قاین بگذر ای باد ار توانی زمینبوسی ببر آن جا که دانی
❈۱❈
به قاین بگذر ای باد ار توانی
زمینبوسی ببر آن جا که دانی
بگوی آرام جانم را که جانم
برآمد در غمت از ناتوانی
❈۲❈
به دست باد صبح از نافهی زلف
چه باشد گر به من بویی رسانی
تویی لیلی و من مجنونِ واله
تویی شیرین و من فرهاد ثانی
❈۳❈
چو مجنونم که در اندوه لیلی
بریدم صحبت از انسی و جانی
شدم پر از غمِ دوری دریغا
که کردم در سرِ غربت جوانی
❈۴❈
چو فرهادم که بر من تلخ کردهست
فراق روی شیرین زندگانی
به حیرت میکنم صبری ضروری
به غیرت میکشم دردی نهانی
❈۵❈
نمیمیرد نزاری در فراقت
به شوخی میکند الحق گرانی
سبک روحی بود او در صفاهان
تو در قاین زهی نامهربانی
کامنت ها