حکیم نزاری:دریغ چون تو نگاری به دست اهرمنی چرا خدای ندادت به دست همچو منی
❈۱❈
دریغ چون تو نگاری به دست اهرمنی
چرا خدای ندادت به دست همچو منی
بتی ندید کسی هم وثاقِ عفریتی
که حیف باشد دیو و فرشته در وطنی
❈۲❈
چو زلف تو نبود دل بری به طرّاری
که صد هزار دلش هست زیر هر شکنی
همه لطایف صنعی همه شمایل حسن
که دید آبِ حیاتی درون پیرهنی
❈۳❈
ملاحتِ تو ندارد اگر چه شیرین است
نبات مصر ندارد چو تو لب و دهنی
مقرّرست که در باغ آفرینش نیست
چو سروِقامتِ ماهرویِ سیم تنی
❈۴❈
کسی ندید به چالاکی و به خوبیِ تو
نه ماه در فلکی و نه سرو در چمنی
حدیث حسن و جمال تو میرود در شهر
به هر کجا که فرو ساختند انجمنی
❈۵❈
نه بر قیاسِ نزاری به اتفاق امم
به حسنِ تو نبود در جهان دگر حسنی
کامنت ها