حکیم نزاری:بر آواز چنگ و رباب و دف و نی بنه بر کفم ساقیا ساغرِ می
❈۱❈
بر آواز چنگ و رباب و دف و نی
بنه بر کفم ساقیا ساغرِ می
بهارست و مجلس بهشت است و اکنون
اگر کاسه این جا نگیری کجا کی
❈۲❈
نه من از در لایَجوز و یَجوزم
نه تو نیز هم درخور شی و لاشی
به من جام پر جان بده چاره ای کن
که این جان کند جانِ دل مرده راحی
❈۳❈
بخور ور بپرسد زتو اوستادت
که آموختت خمر خوردن بگو وی
تو هم نوش کن جرعه ای تا ببینی
که چون است حال و چه ذوق است هی هی
❈۴❈
گریبانِ جانت چنان سخت گیرد
که در دامن افتد ز پیشانی ات خوی
چنان در دلت جای گیرد کزان پس
ز افراطِ لذت دریغ آیدت قی
❈۵❈
ازین می مگر بوی برده ست اگر نه
چرا کرد بی طاقتی حاتم طی
ازین جام خورده ست اگر نه چرا شد
چنان مست و بی خویشتن خسرو کی
❈۶❈
سخن در قوافی اگر نه چه لافی
نزاری به مرموز چون گم کنی پی
اگر لایقِ صحبتِ عقل بودی
نرفتی برون قیسِ بی چاره از حی
کامنت ها