حکیم نزاری:چه خوش بود که به بالینِ خفته ناگاهی چو چشم باز گشایم مرا رسد ماهی
❈۱❈
چه خوش بود که به بالینِ خفته ناگاهی
چو چشم باز گشایم مرا رسد ماهی
فقیر را چه سعادت ورایِ آن باشد
که سر به کنجِ خرابش در آورد شاهی
❈۲❈
میانِ ظلمتِ شب نورِ طلعتش باشد
چو یوسفی که برآرد سر از بُنِ چاهی
اگر به تیغ زنند ار به تیر من باری
ز کویِ دوست فراتر نمی برم راهی
❈۳❈
حذر ز دردِ دلم کآفتاب خیره شود
گر از درونِ پُر آتشم برآورم آهی
به اعتقادِ نزاری اگر به غیبتِ من
همه جهان به جوی ارزد و جوی کاهی
کامنت ها