حکیم نزاری:بر من بگذشت دی پگاهی سروی و فرازِ سرو ماهی
❈۱❈
بر من بگذشت دی پگاهی
سروی و فرازِ سرو ماهی
زیبا بر و گردن و نغوله
آراسته کاکل و کلاهی
❈۲❈
آشوبِ دلی هلاکِ جانی
بی چاره کنی ، ستیزه خواهی
گفتم که به بندگانِ مملوک
از کبر نمی کنی نگاهی
❈۳❈
گفتا که به جانبِ گدایان
کم تر کند التفات شاهی
گفتم که اگرچه راستی را
در حسن تو نیست اشتباهی
❈۴❈
باشد که به دست مفلس افتد
ناگه گهری ز جایگاهی
گفتا که نه یوسفی بیابی
هر جا که طلب کنی ز چاهی
❈۵❈
گفتم که بترس اگر خداوند
بخشید ترا جمال و جاهی
کز آتشِ اندرون بسوزم
خرمن گهِ آسمان به آهی
❈۶❈
گفت ار همه آسمان بسوزی
بر من به جوی و جو به کاهی
گر اهلِ حقیقتی نزاری
ساکن بنشین به خانقاهی
❈۷❈
یک رنگ شو از برایِ سالوس
گه سبز مپوش و گه سیاهی
مردان به غرض طمع نکردند
رو توبه کن از چنین گناهی
❈۸❈
تسلیم کسی بباش و بر شو
از گوشه ی گلخنی به گاهی
چون کرد به راستی اقامت
بر محضرِ من چنین گواهی
❈۹❈
غیرت به وجودِ من درافتاد
چون آتشِ تیز در گیاهی
گفتم به کسی نمای راهم
کو را به خدای هست راهی
❈۱۰❈
مرموز به شیخ کرد اشارت
کالّا درِ او دگر پناهی
کامنت ها