حکیم نزاری:چندان بنالم هر صبحگاهی کز هر وجودی برخیزد آهی
❈۱❈
چندان بنالم هر صبحگاهی
کز هر وجودی برخیزد آهی
چند از ملامت ای غافل از من
افتد ازاین ها هم گاه گاهی
❈۲❈
وقتی بدانی کاین برقِ سوزان
در جانت افتد چون در گیاهی
با ماه رویی گر عشق بازم
عاشق توان شد بر حسنِ ماهی
❈۳❈
هندویِ او را شد چین مسلّم
کی بود چندین حّدِ سیاهی
با روی نیکو محبوبِ نیکو
افتاده یوسف در قعر چاهی
❈۴❈
من ز آستانت رفتن نیارم
هر کس به جایی دارد پناهی
بر در بمیرم ترکت نگیرم
باشد که باشد پیشِ تو راهی
❈۵❈
هر خیلِ حسنت در غارتِ دل
بر می نشاند هر دم سپاهی
بر قتلِ من گر محضر ببندی
هر عضو از من باشد گواهی
❈۶❈
از حق نزاری خواهد به زاری
یاری موافق نه مال و جاهی
دنیا و حالش قدری ندارد
بگذشت خواهی بی اشتباهی
کامنت ها