حکیم نزاری:پیام داد به من هاتف سحرگاهی که نیم شب به حمل رفت شمس از ماهی
❈۱❈
پیام داد به من هاتف سحرگاهی
که نیم شب به حمل رفت شمس از ماهی
هنوز اوّلِ شعبان به رسمِ برغندان
ز دست رویِ نکو می چرا نمی خواهی
❈۲❈
ثواب می کن و از جاده ی صواب مگرد
که در تموّج بحرند مُخطی و ساهی
ز فضلِ شاملِ حق جَلَّ ذِکرُهُ نومید
مباش و باش مجرّد ز مالی و جاهی
❈۳❈
دمیست حاصلِ ایّامِ عمر دریابش
مگر هنوز نداری از آن دم آگاهی
گمان مبر که کم و بیشِ رزقِ مخلوقات
بود به دست درازی و دست کوتاهی
❈۴❈
اگر برین سخن از من دلیل می طلبی
قیاس گیر به هومان و بیژن و چاهی
تو خضر باش که هم چون سکندرند بسی
درین سرادقِ فیروزه رنگِ خرگاهی
❈۵❈
ز خنب خانه تحاشی مکن که نتوان کرد
به سعیِ رنگ رزان رنگِ صبغت اللّهی
فقیه از آن نبرد گاه گاه دست به جام
که نقره تا نگدازد نمی شود کاهی
❈۶❈
گدایِ کویِ خرابات شو اگر خواهی
نزاریا که کنی بر موحّدان شاهی
کامنت ها