حکیم نزاری:به پای مردیِ عقل از رهِ شکیبایی کجا روم که محال است عقل و سودایی
❈۱❈
به پای مردیِ عقل از رهِ شکیبایی
کجا روم که محال است عقل و سودایی
طمع مکن که به تدبیرِ عقل دست دهد
شکیب هر که برآورد سر به شیدایی
❈۲❈
دلی بباید و پیشانییی که نتوان رفت
طریقِ عشق به نازکدلی و رعنایی
هنوز عشق ندانی که چیست تا وقتی
که در محافلِ مردانِ پاک بازآیی
❈۳❈
به جز کمال نبینی چو چشم بربندی
بهجز جمال نبینی چو چشم بگشایی
چو باز دیده ز هر دو جهان چو بردوزی
به دوست راه بری چون به خویش بازآیی
❈۴❈
نزاریا به سرِ عشق هیچ ره نبری
به عقلِ مختصر آن به که درنیفزایی
خلافِ عشق به فرمانِ عقل دانی چیست
همان حکایتِ ابلیس و خویشتن رایی
کامنت ها