حکیم نزاری:بر امیدِ تو که روزی به سرم بازآیی منم و دردِ دل و کنج غم و تنهایی
❈۱❈
بر امیدِ تو که روزی به سرم بازآیی
منم و دردِ دل و کنج غم و تنهایی
اگرم هیچ حیاتی و بقایی باقیست
آخرالامر مگر مرحمتی فرمایی
❈۲❈
از درم باز درآیی و به بر درگیری
کله از سر بنهی بندِ قبا بگشایی
گرچه شایسته ی وصلِ تو نباشد چو منی
تو اگر بر چو منی رحم کنی میشایی
❈۳❈
دل و دین از منِ بیچاره به غارت بردی
شکرها گویم اگر بیش برین نفزایی
تو خود از بردنِ دل باز نمیپردازی
چه کنم میرسدت دلبری و رعنایی
❈۴❈
روی در رویِ رقیبانی و یاران محروم
آه ازین غصّه که یکباره شدم شیدایی
مردمانم ز ملامت متواری کردند
چون کنم زور کنم با صنم یغمایی
❈۵❈
گو میارای به مشّاطه ی قدرت رخِ خوب
تا نباید شدنم شیفته و سودایی
صورتِ آدمیان را به نکویی حدّیست
آدمیزاده که دیدهست بدین زیبایی
❈۶❈
گرچه در قاعده ی لذت دنیا طالب
بینصیب است به پیرانهسر از برنایی
چون مرا عشق چنین واقعه ای پیش آورد
با قضا پنجه کنم جهل بود دانایی
❈۷❈
گو جهان زیر و زبر شو من و عشقِ تو که هست
دوستی ممتنع از هر دری و هر جایی
در به رویِ همه خوبان جهان بربستم
بر امیدِ تو که روزی به سرم بازآیی
❈۸❈
سرِ هم خانگی ام نیست نزاری با تو
منم و دردِ دل و کنج غم و تنهایی
کامنت ها