حکیم نزاری:امید هست که روزی جمال بنمایی اگر به خشم برفتی به صلح بازایی
❈۱❈
امید هست که روزی جمال بنمایی
اگر به خشم برفتی به صلح بازایی
نخست چاشنی ای دادی ام به شربت وصل
چو پای بند شدم روی بازنگشایی
❈۲❈
من از جفای تو بر سر زنان تو سر در پیش
کرشمه می کنی و می روی به رعنایی
چو می گرفتی ام اول چو پارسا بودی
مکن که آخرِ کارم کشد به رسوایی
❈۳❈
اگر دو دیده به یک بار در سرِ تو شود
ز گریه کم نکنم گو مباش بینایی
طریقِ رایِ تو جویم به هرچه لطف کنی
مطیعِ حکمِ تو باشم به هرچه فرمایی
❈۴❈
یه طعنه گفت پدر کای پسر شکیبا باش
چه گونه بر سرِ آتش کنم شکیبایی
عجب از آن که دهی پندها نزاری را
کجا به وعظ کند التفات شیدایی
کامنت ها