حکیم نزاری:ای در محیط کرده دعوی آشنایی رفتی چنان که هرگز دیگر برون نیایی
❈۱❈
ای در محیط کرده دعوی آشنایی
رفتی چنان که هرگز دیگر برون نیایی
گرداب در ربوده ساحل به خواب بیند
هرچند بیش کوشد کمتر بود رهایی
❈۲❈
از لنگرِ طبیعت بگشای کشتیِ جان
بارِ گران بیفکن گر مردِ راهِ مایی
سلطانِ هفت کشور در کنجِ ما نگنجد
یا سر فرو نیاید کز ما کند گدایی
❈۳❈
لات و هُبل پرستی بهتر که خویشتن را
ای ننگ بت پرستان آخر ببین کجایی
مردانه وار خو کن در خانقاهِ وحدت
همچون زنان رعنا تا کی ز خود نمایی
❈۴❈
فتح اتّفاق خواهد نه کسرت سپاهی
کار اتّفاق دارد نه رنگ پارسایی
خواهی که مرغِ جانت در دامِ تن نیفتد
بر کام دل طمع را دندان چه میگشایی
❈۵❈
یاری طلب که وصلش هجران ز پس ندارد
پیوستگی خوش آید بی آفتِ جدایی
از بیم جان نزاری چندین طمع چه داری
با نیم نان به سر بر در کنجِ بی نوایی
❈۶❈
خواهد ملک که روزی صد ره زمین ببوسد
اینجا که چون تویی را دادند کبریایی
کامنت ها