حکیم نزاری:آمدم باز دلی مضطرب از دروایی تا تو تسکینِ دل مضطربم فرمایی
❈۱❈
آمدم باز دلی مضطرب از دروایی
تا تو تسکینِ دل مضطربم فرمایی
مرده ای زنده شود گر قدمی رنجه کنی
وه وه ای گر به سر کشته ی هجران آیی
❈۲❈
همه شب منتظر عکس خیال رخ تو
بر در و بام بود چشمِ منِ شیدایی
می توان کرد اگر کار به انصاف کنند
بر در و بام بود چشمِ منِ شیدایی
❈۳❈
می توان کرد اگر کار به انصاف کنند
نسبتِ روزِ قیامت به شب تنهایی
انتظارِ نظرِ مرحمتی می دارم
چه شود گر به ترحّم اثری بنمایی
❈۴❈
حُجُب از پیشِ دل خسته ی ما برداری
گره از کار فروبسته ی ما بگشایی
صفحه ی آینه ی خاطر مشتاقان را
صیقلی برفکنی زنگ غمی بزدایی
❈۵❈
حللِ خلدِ برین در برِ ما پوشانی
قدحِ ماءِ مَعین بر سرِ ما پیمایی
مشفقی نیست که گوید به نزاری خاموش
چیست این وسوسه یکباره شدی سودایی
❈۶❈
طمع منزلتی دار که حدِّ تو بود
سخن از مرتبه ای گوی که آن را شایی
کامنت ها