حکیم نزاری:بر سر راهِ توام روز و شب آخر کویی پیش تر زآن که رسد جان به لب آخر کویی
❈۱❈
بر سر راهِ توام روز و شب آخر کویی
پیش تر زآن که رسد جان به لب آخر کویی
خود نگویی که مرا همْنفسی بود برفت
همْدمت را نفسی واطلب آخر کویی
❈۲❈
دوستان را نپسندند به دشمنکامی
خود ز من باز مکن بی سبب آخر کویی
چنگ برگیر و بیا کز اثر زاری من
زهره در سوک نشست از طرب آخر کویی
❈۳❈
ظن نبردم که شکیبت بود از من چندین
همه دم بوده ای ای بُلعجب آخر کویی
یا وفا یا ملکی پیشِ نزاری بفرست
ورنه برخیز و بیا بر عقب آخر کویی
کامنت ها