حکیم نزاری:ساقیِ مجلسِ صفا چارهٔ ما به چارهای چاره و بس که حالتی نیست جز این و چارهای
❈۱❈
ساقیِ مجلسِ صفا چارهٔ ما به چارهای
چاره و بس که حالتی نیست جز این و چارهای
میر خمار هر چه شد تیره ز من زمان زمان
میکشد از سپاهِ غم بر سرِ من هزارهای
❈۲❈
فایض میکده به ما دیر به دیر میرسد
طیره شدهست در میان کرده ز ما کنارهای
راتبهمان نمیرسد مَشرِبهمان نمیدهد
از من و روزگار من تیره شدهست پارهای
❈۳❈
سوختهٔ صبوح را تاب رسیده بر جگر
روزِ جزا مگر شود واسطهٔ کفارهای
حَیَّ علی الصَلات من قامتِ ساقیان بود
زنده شوم چو بر شود بانگ به هر منارهای
❈۴❈
زهد و ورع مگر نشد هم ره خوی و طبعِ ما
مختلفند راستی طالعِ هر ستارهای
محتسبِ فراخرو تنگدلی چه میکند
حوصلهای فراختر بایدش از غرارهای
❈۵❈
بیش مگو نزاریا از حرکاتِ ناقصی
لاشه خری کجا رسد در عقبِ سوارهای
میخورد و خورنده را میکند احتساب و حدّ
میزندش که که بر دلش بادزده کنارهای
❈۶❈
هرزهسگانِ بدگمان غیبتِ ما چه میکنند
باز بگوی ساقیا چارهٔ ما به چارهای
کامنت ها