حکیم نزاری:ساقی ز بامداد بیاور قِنینهای بردار بانگِ قهقهه از آبگینهای
❈۱❈
ساقی ز بامداد بیاور قِنینهای
بردار بانگِ قهقهه از آبگینهای
نقدینه بهشت مهیّا نمیشود
لطفی کنی ز ما بستانی رهینهای
❈۲❈
حالی در این معامله مصرف نمیشود
هر چند پر جواهر دارم خزینهای
هر نوع و هر چنان که توانی بساز هین
هان زود اضطرابِ دلم را سکینهای
❈۳❈
چیزی چنان که حاصلِ وقتی بود سبک
پیوند کن قرینه حال از قرینهای
مرغِ مراد هم شود آخر به حیله صید
بر رویِ دام تعبیه می پاش چینهای
❈۴❈
تو ختمِ ساقیانی در بزمِ خلدِ اُنس
ما در میان حلقه مجلس نگینهای
تو در مکانِ حکمِ ریاست ممکَنی
ما در صفِ نِعال کم از هر کمینهای
❈۵❈
مستان که در ولایتِ حکمِ تو میروند
هشدار تا ز خود نخراشند سینهای
خود کی بود به نیک و بد اصحابِ وجد را
با هیچکس به شنقصه بغض و کینهای
❈۶❈
هر کس بر آن که بر صفتِ گنجِ کُنجِ ما
حاصل کند ز ملکِ قناعت دفینهای
ز این بحر خود برون نبرد هیچ ناخدا
الّا ز دست کارِ نزاری سفینهای
❈۷❈
جان است می به کالبد آخر مگوی بیش
چون جان برون شود چه فلاح از گلینهای
کامنت ها