حکیم نزاری:مشتاق روی دوست که حالش مشوش است گر پابرهنه بر سر آتش رود خوش است
❈۱❈
مشتاق روی دوست که حالش مشوش است
گر پابرهنه بر سر آتش رود خوش است
از سوختن گزند نباشد خلیل را
گر زان که شش جهات جهان جمله آتش است
❈۲❈
چون تیر بی حجاب شوم در سرای دوست
گر صد رقیب بر در و بامش چو آرش است
از فرش عار دارد و از عرش بگذرد
آن کو به بحر عشق درافکنده مفرش است
❈۳❈
در چشمش آدمی همه دیوند هر که را
میل نظر به جانب یار پری وش است
عاقل رضای دوست به دنیا و دین نداد
ما فارغیم و خاک بر آن سر که سرکش است
❈۴❈
ما و قرابه ی می و کنج خرابه یی
اینجا چه جای طاق و رواق منقّش است
درکش نزاریا سر از این طاق سرنگون
درخورد صحبت تو حریف قدح کش است
کامنت ها