حکیم نزاری:عیبم مکن که دوست ندارم رقیب را کز دست او به خواب نبینم حبیب را
❈۱❈
عیبم مکن که دوست ندارم رقیب را
کز دست او به خواب نبینم حبیب را
گر من شکایتی کنم از غصه رقیب
از باغبان رسد گله ای عندلیب را
❈۲❈
ای من غریب شهر تو دانی نه لایق است
گر جانبی نگاه نداری غریب را
من جهد می کنم به وصالت ولی چه سود
دولت مساعدت نکند بی نصیب را
❈۳❈
بیمار عشق و دردِ دل و صحت و دوا
ممکن که در خیال نگنجد طبیب را
در مکتب معلّم عشق و مجال آن
باشد محال ابجد هوّز ادیب را
❈۴❈
با دوست غم مدار ز دشمن نزاریا
با خویشتن مبر به مصلا صلیب را
کامنت ها