حکیم نزاری:بتی فربه سرین لاغر میان است چه می گویم میانش بی نشان است
❈۱❈
بتی فربه سرین لاغر میان است
چه می گویم میانش بی نشان است
سخن تا بر لبش ناید ندانند
که در اصل آن شکر لب را دهان است
❈۲❈
لبش را چون توانم کرد نسبت
به شیرینی که شیرین تر زجان است
نسیم لطف طبعش را چه گویم
که با باد سحرگه هم عنان است
❈۳❈
جمال عالم آرایش به خوبی
نمودار بهشت جاودان است
زمان جز بر مراد او نگردد
از این جا نادر دور زمان است
❈۴❈
اگر چه بس سبک روح است لیکن
غم او بر دلم بار گران است
مرا سودای او در سر چو آتش
که افتد در حریر و پرنیان است
❈۵❈
نمی یارم گذر کردن به کویش
که سیلاب از کنارم تا میان است
خبر داری ز آتش دان گردون
تنور سینه ی من همچنان است
❈۶❈
پری دیده ست پنداری نزاری
چنین با آدمی بیگانه ز آن است
کامنت ها