حکیم نزاری:دیر شد تا دوست می دارم ترا آخر ای بخت از درم روزی درآ
❈۱❈
دیر شد تا دوست می دارم ترا
آخر ای بخت از درم روزی درآ
من به تو چون تشنه مستعجل به آب
تو چرا از من چنین سیری چرا
❈۲❈
گر خطایی در وجود آمد ز من
جان غرامت می دهم بی ماجرا
تو جهان جانی و جان جهان
بی تو گر بر من سرآید گو سرآ
❈۳❈
زلف پرتابت مرا دیوانه کرد
چند رنجانی من دیوانه را
هر چه در حسن تو خواهم کرد وصف
تو از آن هستی به خوبی ماورا
❈۴❈
قوتی یابد نزاری راستی
گر کند بر سبزه خطّت چرا
کامنت ها