حکیم نزاری:با تو ما را اتّصالِ جانی است وین حدیث از عالمِ روحانی است
❈۱❈
با تو ما را اتّصالِ جانی است
وین حدیث از عالمِ روحانی است
عقل گفت او از کجا تو از کجا
من چه دانم قدرتِ ربّانی است
❈۲❈
جز به چینِ زلفِ تو اقرار من
هر چه دانم غایت نادانی است
جز به سر گردیدن اندر پایِ تو
هر چه دیگر هست سر گردانی است
❈۳❈
خویشتن بین گو مکن دعوی که کار
نه به زورِ پنجه و پیشانی است
گر کسی دستی کند در خونِ ما
زودیت خواهند کو قربانی است
❈۴❈
در ضیافت گاهِ قتّالانِ عشق
جمله جانِ عارفان سر خوانی است
دینِ ما روشن به کفرِ زلفِ تست
روزِ روشن در شبِ ظلمانی است
❈۵❈
نیست در فردوسِ اعلا چون تو حور
وین بلاغت نیز هم انسانی است
بیش از این در وصفِ تو ادراک نیست
غایتِ امکان چو بی امکانی است
❈۶❈
خویشتن بینان مگر پنداشتند
کاقتضایِ عاشقی کسلانی است
ازشتر مستی در آموز ای پسر
خویشتن پرور خرِ کهدانی است
❈۷❈
می کشد بار اشتر و در بی خودی
فارغ از دشواری و آسانی است
چون ندارد چاره یی در دستِ دوست
محو شد وین هم ز بی درمانی است
❈۸❈
دست گیری کو که عقلِ پای مرد
چو نظر در معرضِ حیرانی است
کف ندارم خالی از جامِ الست
گرچه می در جامِ جان پنهانی است
❈۹❈
گوش بر قالوا بلی بنهاده ایم
گرچه کارِ چشم خون افشانی است
نیست چون معلول معلولان راه
آری آری گوهرِ ما کانی است
❈۱۰❈
درّ این اسرار پنداری مگر
ریزه ریزه گوهرِ عمّانی است
نی که در جنبش نباشد آفتاب
ذرّه یی با آن که چون نورانی است
❈۱۱❈
شیر رز را گروهی اهلِ دل
گفته اند آری که روح ثانی است
جانِ جان است او فرو ریزش به حلق
گربه حجّت بشنوی برهانی است
❈۱۲❈
روشن است اینک دلیلی روشن است
جانِ یاران است و یارِ جانی است
بر سخن هایِ نزاری جان بده
جانِ شیرین هم به جان ارزانی است
❈۱۳❈
توگران باریِ جان او مبین
نا نپنداری بدین ارزانی است
مسکرات الوجد چیزی دیگرست
آن برون زین عالمِ حیوانی است
کامنت ها