حکیم نزاری:چه عیشها دگر اصحاب را کزین سفرست مگر مرا که وجود از حیات بیخبر است
❈۱❈
چه عیشها دگر اصحاب را کزین سفرست
مگر مرا که وجود از حیات بیخبر است
نه یار با من و نه دل زهی دو دیدهٔ سخت
که با چنین سر و کارم عزیمت سفرست
❈۲❈
من از جهان و جگرگوشهای و غایب از او
وجود با من و دل پیش گوشهٔ جگرست
نه حاصلی و نه تکلیفی و نه مصلحتی
مرا بگوی که طوق عراق در چه خورست
❈۳❈
به قهستان درم از دوستان شکایت نیست
ولی رقیب حبیبم ز دشمنان بتر است
اگر تو قصهٔ ما بشنوی دگر نکنی
حدیث لیلی و مجنون که در جهان سمرست
❈۴❈
چه جان بکندم و خون خوردم و نمیمیرم
دروغ نیست که عاشق ز سنگ سختترست
معاف دار که با خویشتن نپردازد
کسی که خاطر او در پی کسی دگرست
❈۵❈
به سر نمیشود از شاهدی وگرنه مرا
خدای داند کز هرچه در جهان به سرست
رقیب گفت نزاری مکن نظر به غرض
بپوش دیده که ما را غرض همین نظر است
کامنت ها