حکیم نزاری:خوشا وقتِ دیوانگانِ الست که بی دل دلیرند و بی باده مست
❈۱❈
خوشا وقتِ دیوانگانِ الست
که بی دل دلیرند و بی باده مست
بهشت و جهنّم زده پشتِ پای
ز دنیا و دین کرده کوتاه دست
❈۲❈
ز اضداد توحید صورت مبند
که این رشته دیرست کز هم گسست
ز پیوندِ مبداست این اتّصال
که آن جا جدا شد عسل از کبست
❈۳❈
در ابداع از آن جا که نیک است و بد
بلندش همان قدر دارد که پست
از آن جا که معشوق و عاشق یکی ست
برون آمد از جان و در جان نشست
❈۴❈
اگر تو برون رفتی از خویشتن
جزو منگر ای یار تا هیچ هست
مقاماتِ تو سدرة المنتهاست
چه باشی درین خاک دان پای بست
❈۵❈
دل هر که با عشق پیوند یافت
ز بیغارۀ عقل باری برست
خنک آن برافکنده بنیادِ خویش
که یک باره از کفر و دین برشکست
❈۶❈
نمود اوّل و باز در پرده شد
نزاری از آن روی شد بت پرست
کامنت ها