حکیم نزاری:جماد بی خبرست از خروشِ بلبلِ مست به باغ باده خورد هر که را حیاتی هست
❈۱❈
جماد بی خبرست از خروشِ بلبلِ مست
به باغ باده خورد هر که را حیاتی هست
ز عیش بهره ندارد کسی که وقتِ بهار
به پایِ گل نگرفته ست جامِ باده به دست
❈۲❈
خوش آن خورد که به شب خیزد و به گه خفتد
نه آن که روز برآید ز خواب باز نشست
صبوح سنّتِ اهلِ دل است خاصه چنان
که آفتاب بر آید فرو شود سرمست
❈۳❈
شکستِ ما مکن ای عاقل آبگینۀ خود
ز سنگِ عشق نگهدار کانِ ما بشکست
بیار ساقیِ مجلس که زهر نوش کنیم
که انگبین بود از دستِ تیره روی کبست
❈۴❈
یکی دو پایه فرود آی و عارفان را بین
بلی بگفته و برکف گرفته جامِ الست
نزاریا نظر از بودِ خویشتن بردار
به قبله معتقدی پس به جهل بت مپرست
❈۵❈
تو مردِ لاف نیی هر درخت را نرسد
که هم چو سرو بلندی کند به قامتِ پست
کامنت ها