حکیم نزاری:چون جان و دلم ملازمِ اوست بنشست به جایِ جان و دل دوست
❈۱❈
چون جان و دلم ملازمِ اوست
بنشست به جایِ جان و دل دوست
بوییست بمانده در دماغم
از دوست حیات من از آن بوست
❈۲❈
یارم چو به حسن بینظیرست
گوباش اگر به طبع بدخوست
خوی بد اگر چه عیب ناک است
چون لایقِ طبعِ ماست نیکوست
❈۳❈
در آرزویِ جمالِ رویش
از آبِ دو چشمِ من روان جوست
تر خواهم داشت دیده از اشک
تا خشک شود بر استخوان پوست
❈۴❈
خود چشمهء چشمِ من چنان گیر
کز کثرتِ گریه آبِ آموست
بر ساقش اگر نمیرسد سیل
از قدِّ بلندِ قامتِ اوست
❈۵❈
مولایِ دو چشمِ ترکِ اویم
ترک است ولیک با دو هندوست
هندوچه که هر دو جاوداناند
اندیشهء من ز چشمِ جادوست
❈۶❈
نینی غلطم کدام جادو
فریاد از آن دو چشمِ آهوست
بربویِ وصالِ او نزاری
مسکین همه ساله در تکاپوست
❈۷❈
آری که رقیبِ حضرتِ او
تیرِ مژه و کمانِ ابروست
کامنت ها