حکیم نزاری:جانم فدایِ آن که دلم مبتلای اوست جان و جهان و هر چه دگر از برای اوست
❈۱❈
جانم فدایِ آن که دلم مبتلای اوست
جان و جهان و هر چه دگر از برای اوست
آبِ حیات در قدحِ جان فزایِ او
انفاسِ روح در دمِ معجز نمایِ اوست
❈۲❈
هرگز دگر خلاص و نجاتش کجا بود
حلقی که قیدِ طره مشکل گشایِ اوست
مرغ دلِ تپانِ مرا چون کبوتران
پروازِ شوق بر سرِ بامِ سرایِ اوست
❈۳❈
شادیّ جان ما غم عشق است هم چنانک
بیمار را طبیبِ شفا احتمایِ اوست
مغزش عجین به علّتِ ماخولیا بود
در هر سری که نه همه محضِ هوایِ اوست
❈۴❈
از غایبان غریب بود دعویِ حضور
خرّم وجودِ آن که به دل آشنایِ اوست
عشق آمد و نزاریِ شوریده حال را
از خانه کرد بر در و بنشست جای اوست
❈۵❈
ترک مراد و وایهء دنیا گرفته‌ایم
مقصودِ ما به دین و به دنیا رضایِ اوست
بر امر و نهیِ عشق که نافذتر از قفاست
ما را چه اختیار بود رای رایِ اوست
کامنت ها