حکیم نزاری:من که باشم که تورا دوست ندارم ای دوست با که افتاد نگه کن سر و کارم ای دوست
❈۱❈
من که باشم که تورا دوست ندارم ای دوست
با که افتاد نگه کن سر و کارم ای دوست
دل سپردم به تو و هیچ تفاوت نکند
گر رسد کار به جان هم بسپارم ای دوست
❈۲❈
در کنارِ منی از روی حقیقت شب و روز
از میانِ تو جدا نیست کنارم ای دوست
آخر ای دوست چو من دوست مکن دشمن کام
شاید ای دوست که فریاد برآرم ای دوست
❈۳❈
چون رقیب است حجاب گلم آن هم شاید
که شود در قدم از دستِ تو خارم ای دوست
زهره ام نیست که از دوست کنم فریادی
از نزاری بشنو ناله ی زارم ای دوست
کامنت ها