حکیم نزاری:آفتِ جانِ من است طرّۀ جادوی دوست کرد مرا جفتِ غم طاقِ دو ابرویِ دوست
❈۱❈
آفتِ جانِ من است طرّۀ جادوی دوست
کرد مرا جفتِ غم طاقِ دو ابرویِ دوست
رهزنِ خون ریز کیست غمزۀ غمّاز یار
دامِ دل آویز چیست حلقۀ گیسویِ دوست
❈۲❈
غارتِ جان می کند در حرمِ دل مگر
عادتِ ترکان گرفت طرّۀ هندوی دوست
راحتِ جان بایدت رنج کش از زخمِ عشق
فرق منه در میان درد ز دارویِ دوست
❈۳❈
سّرِ معانیِ دوست باز شناس آن گهی
سر مکش از عشقِ یار لاف زن از رویِ دوست
دشمنم آن بی نمک گر جگرم خون کند
باز نگیرد دلم پشت ز پهلویِ دوست
❈۴❈
توبه پذیرد ز عشق هر نفسی دل و لیک
غیرِ طبیعت گرفت قاعدۀ خویِ دوست
عهد کند برخلاف راست که چون بنگرم
عهدِ درستش یکی ست با شکنِ مویِ دوست
❈۵❈
بس که به میل نیاز چشمِ نزاری کشید
روشنیِ دیده را خاکِ سرِ کویِ دوست
کامنت ها