حکیم نزاری:مرا سودایِ تو دیوانه کرده ست ز خویش و آشنا بی گانه کرده ست
❈۱❈
مرا سودایِ تو دیوانه کرده ست
ز خویش و آشنا بی گانه کرده ست
فغان از چشمِ دل دزدت که چشمم
چو گوشَت معدنِ دُردانه کرده ست
❈۲❈
خطی آوردی و با من همان کرد
که سوزِ شمع با پروانه کرده ست
از آن مستم که ساقّیِ محبّت
پیاپی بر سرم پیمانه کرده ست
❈۳❈
نخواهد هرگز از می توبه کردن
دلم عزمی چنین مردانه کرده ست
عبادت خانه یی دارند هر کس
نزاری قبله از می خانه کرده ست
کامنت ها