حکیم نزاری:به آب توبه فرو شستم آتش صهبا ز توبه تازه شدم چون گل از نسیم صبا
❈۱❈
به آب توبه فرو شستم آتش صهبا
ز توبه تازه شدم چون گل از نسیم صبا
اسف همی خورم و غصه می کشم شب و روز
که کرده ام به خطا روزگار عمر هبا
❈۲❈
نه یک زمان بده ام بی مشقت غربت
نه یک نفس زده ام بی مضرت صهبا
ز شرب خمر چنان ناشکیب چون گویم
چنان مثل که خورشید شیفته ی حربا
❈۳❈
نه هیچ راحتم از هم دمی و نه هیچ قرین
نه هیچ لذتی از چاشنی نه هیچ ابا
مدام رفته و خورده مدام با اوباش
همیشه کرده تبرا ز محفل ادبا
❈۴❈
گهی به گونه ز بس احتراق صهبا لعل
گهی به چهره ز درد خمار گاه ربا
گهی به کنج خراباتیان گشاده کمر
گهی به پیش کم از خویش رفته بسته قبا
❈۵❈
کشیده تیغ زبان بر ملامت مردم
نهاده پنبه به گوش از نصیحت بابا
طلاق داده به یک بار هر دو عالم را
طمع بریده ز چار امهات و هفت آبا
❈۶❈
کنون که دارم بلقیس توبه را در بر
چه حاجت است که هدهد خبر دهد ز سبا
توقّعی که به اعمال خیر دارم نیست
جز این که هست تولّای من به آل عبا
❈۷❈
نزاریا تو و تسلیم و بنده فرمانی
نه حارثی که کنی از قبول امر ابا
کامنت ها