حکیم نزاری:ما را ز تو یک نفس به سر نیست الا در تو دری دگر نیست
❈۱❈
ما را ز تو یک نفس به سر نیست
الا در تو دری دگر نیست
از منزل تو گذر ندارم
گر هست برون شوی وگر نیست
❈۲❈
از تو چه نشان دهد به وجهی
آن را که ز خویشتن خبر نیست
در بی خبری به وجه دیگر
سرّی است عجب که هست ور نیست
❈۳❈
با بی خبرانِ با خبر باش
تعلیمی از این شریف تر نیست
بشتاب که سالک محقق
موقوف ولایت بشر نیست
❈۴❈
در معرکه ی سپاه اشواق
جز تیغ نیاز کارگر نیست
بر خیل خیال نازک دوست
جز سوزن فکر را گذر نیست
❈۵❈
خفاش و شعاع نور خورشید
این مرتبه حد بی بصر نیست
جر محو شدن دگر چه تدبیر
آنجا که مجال یک نظر نیست
❈۶❈
با دوست مضایقت به جانی
از جانب ما بدین قدر نیست
نی نی کششی بود از آنجا
وین بیّنه زان دگر بتر نیست
❈۷❈
بی پرتو آفتاب نوری
در صورت مظلم قمر نیست
از گلبُن امتحان نصیبت
جز خار نزاریا مگر نیست
❈۸❈
خوش باش که برفکندگان را
میلی به جهان مختصر نیست
در پیش خدنگ غمزه ی دوست
جز سینه ی بی دلان سپر نیست
کامنت ها