حکیم نزاری:ای جا که منم تا به خرابات بسی نیست لیکن چه کنم محرم این راز کسی نیست
❈۱❈
ای جا که منم تا به خرابات بسی نیست
لیکن چه کنم محرم این راز کسی نیست
بر سر بتوان رفت به منزل گه محبوب
سهل است پیاده بروم گر فَرَسی نیست
❈۲❈
پنداشتم اوّل که مرا خاص مرایی
در هیچ سری نیست که از تو هوسی نیست
بی دوست بهشتم به چه کارست و نه مردم
گر بر دل من هر دو جهان جز حرسی نیست
❈۳❈
بر چشمه ی چشمم بنشین تا بگشایی
خوناب چو سیلاب که کم از ارسی نیست
چه کاه برِ همّت مردان چه کُهِ قاف
عنقای تو در چشم نزاری مگسی نیست
کامنت ها